پسر نازم؛دکتر تاریخ تولدتو 18 خرداد اعلام کرده بود و هر روز که میگذشت بیشتر مشتاق دیدنت میشدم ولی هجدهم هم رسید و شما نیومدی و من و بابایی رو کلی نگران کردی.تا اینکه بالاخره دوشنبه شب (18 خرداد) ساعت 3:00 بود که ی دردایی اومد سراغ مامانی و فهمیدم که خدا اذن داده تا فرشته کوچولوش زمینی بشه.فورا آماده شدم و با بابا و خاله مریم رفتیم بیمارستان. بیمارستان خیلی خلوت بود، استرس زیادی داشتم ولی اون لحظه فقط توکل به خدا کردم و بعد از خداحافظی از بابایی و خاله مریم همراه با یک خانم رفتم طبقه بالا.بهم سرم وصل کردن و هر لحظه دردا شدیدتر میشد.خیلی ترسیده بودم و زمان به کندی میگذشت.انگار عقربه های ساعت از جاشون حرکت نمیکردن تا اینکه بعد از 9 ساعت درد کش...