آرينآرين، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

برای پسرم آرین

زمانی که گل به گل میرسد

پسرم،عزیزترینم،به خود می‌بالم که فرزندی چون تو دارم. و از خدای خویش بیش از همیشه سپاسگزار وجود نازنینت هستم. همیشه باش. همینقدر نزدیک. همینطور مهربان. همین‌اندازه ستودنی... ...
14 آذر 1394

لحظه تولد عسلکم

پسر نازم؛دکتر تاریخ تولدتو 18 خرداد اعلام کرده بود و هر روز که میگذشت بیشتر مشتاق دیدنت میشدم ولی هجدهم هم رسید و شما نیومدی و من و بابایی رو کلی نگران کردی.تا اینکه بالاخره دوشنبه شب (18 خرداد) ساعت 3:00 بود که ی دردایی اومد سراغ مامانی و فهمیدم که خدا اذن داده تا فرشته کوچولوش زمینی بشه.فورا آماده شدم و با بابا و خاله مریم رفتیم بیمارستان. بیمارستان خیلی خلوت بود، استرس زیادی داشتم ولی اون لحظه فقط توکل به خدا کردم و بعد از خداحافظی از بابایی و خاله مریم همراه با یک خانم رفتم طبقه بالا.بهم سرم وصل کردن و هر لحظه دردا شدیدتر میشد.خیلی ترسیده بودم و زمان به کندی میگذشت.انگار عقربه های ساعت از جاشون حرکت نمیکردن تا اینکه بعد از 9 ساعت درد کش...
12 آذر 1394

جوانه زدن دردونه من

سلام پسر ناز و قشنگم مدتها بود که میخواستم برات وبلاگی بسازم و خاطرات کودکیت رو بنویسم ولی فرصتی پیدا نمیکردم که بالاخره خدای مهربون کمک کرد و موفق شدم. شهریور 93 بود که فهمیدم شمارو باردارم ولی برای اطمینان بیشتر رفتم و آزمایش خون دادم،دیدم که بله حدس من درست بوده.فورا با بابایی که برای چند روز رفته بود تهران تماس گرفتم و این خبر خوب رو بهش دادم و اون هم کلی خوشحال شد و همون موقع آرزو کرد که ی پسر کاکل زری داشته باشه تا هروقت بزرگ شد با خودش به باشگاه ببرش و همینطور توی ماه محرم با خودش به هیئت ببره و با هم واسه آقا امام حسین(ع) عزاداری کنید. پسرک عزیزم، ماه های اول بارداری با حالت تهوع،معده درد و کمر درد گذشت و وقتی که فکر ...
12 آذر 1394
1